تا حال معلوم شد که آدم عليه السلام چند خصلت و خصوصيت ممتاز دارد:
اول: دست ساز خداست، در آيه حاضر دقت شود که: ( قالَ يا إِبِليسُ ما مَنَعَکَ أَن تَسجُدَ لِما خَلَقتُ بِيَدَيَّ )(20)
دوم: در او از روح خدا دميده شده است.
سوم: همه اسماء را فرا گرفته است.
چهارم: اين اسماء را به امر الهي به فرشتگان رسانده است.
پنجم: اين دو امر اخير اثبات کننده صلاحيت او در خلافت الهي بر زمين است و او صحت نامزدي خلافت خويش را اثبات مي کند.
ششم: مجموع همه ي اين ها او را شايسته تکريم الهي و سجده ملائک مي کند.
گزارش دوم: عرضه امانت
يک گزارش ديگر از مراحل آغازين حيات انسان، عرضه امانت بر آسمان ها و زمين و کوه ها و خودداري آن ها از پذيرفتن آن و ترس از آن است، اما انسان آن را حمل مي کند و امانت، معياري بر تشخيص سه گروه انساني مي شود: منافقان، مشرکان و مؤمنان، چرا که حفظ امانت و عدم خيانت در آن از امور مميزه تواند بود، برخلاف آسمان ها و زمين و کوه ها که همه مؤمن و مطيع هستند. پس امانت بايد امري مرتبط به دين حق باشد که با تلبس بدان، ايمان حاصل مي گردد و عدم تلبس بدان، مايه نفاق و شرک مي شود.
و اين جز کمال حاصل از جهت تلبس به اعتقاد و عمل صالح و سلوک سبيل کمال، به ارتقا از حضيض ماده به اوج اخلاص است. اخلاصي که خداوند او را براي خود برگزيند و متولي تدبير امورش گردد و اين ولايت الهي است.
بنابراين مراد از امانت، ولايت الهيه است که با وجود عظمت، شدت و قوت در آسمان ها و زمين و کوه ها فاقد استعداد حصول آن در آن هاست و حمل امانت که ولايت الهيه است با وجود ضعف و کوچکي براي انسان، ممکن است، زيرا انسان به حسب نفس خود خالي از عدل و علم و قابل افاضه اين ها و ارتقا از حضيض ظلم و جهل به اوج عدل و علم است و ظلم و جهل در انسان گر چه از سويي ملاک لوم و عتاب است، عيناً مصحح حمل امانت نيز هست، زيرا کسي به ظلم و جهل متصف مي شود که شأن او اتصاف به علم و عدل هم باشد؛ مثلاً در کوه ها اتصاف به ظلم و جهل نيست، به دليل عدم صحت اتصاف آن به دو ويژگي انسان، يعني عدل و علم و اين ويژگي آدم عليه السلام به او موقعيت امانت پذير جهان را مي دهد و همين امانت پذيري است که او را لايق خلافت و تعلم و تعليم اسماء کرده است.(21)
گزارش سوم: سکونت در بهشت
پس از ذکر اين دو گزارش به مرحله سکونت آدم و زوج او در بهشت بر مي گرديم. ما نمي دانيم که پيش از خطاب : ( يا آدَمُ اسکُن أَنتَ وَ زَوجُکَ الجَنَّةَ)(22) وي در کجا سکنا داشته، اما سکونت او و پيدايش زوجش را يک مرحله نوين در دوران پرستاري از انسان و حضانت ربوبي مي دانيم، گرچه هنوز تا مرحله هبوط او به زمين، مقر خلافت او، فاصله اي سرنوشت ساز وجود دارد، نمي دانيم که آيا آدم عليه السلام خود نيز از اراده ي الهي مبني بر جعل خليفه در زمين آگاه بوده است يا نه؟
بديهي است آگاهي آدم عليه السلام به اين امر، او را در برابر خطاب: ( أسکُن أنتَ وَ زَوجُکَ الجَنَّةَ ) دچار سرگرداني کرده و بر سر دو راهي قرار مي داده است که آيا در بهشت مي ماند يا او زمين است؟ و آيا از همين راه بوده که شيطان آدم و حوا را وسوسه کرد که با خوردن ميوه ي شجره ي ممنوعه به جاودانگي و : ( مُلکٍ لا يَبلي )(23) دست يافته يا دو فرشته شوند؟(24)
روشن است که نوعي آگاهي به اين مطلب وجود داشته است، زيرا آدمي زادگان نيز، از شجره ي ممنوعه حدود الهي خبر دارند، اما به نحوي ديگر وعده ي شيطاني ملک لايبلي، آنان را به معصيت مي کشاند و اين بار هبوط از دنيا به جهنم است که نمود ظلم دنياست، همان طور که خطاب الهي به آدم و حوا در عدم نزديکي به شجره و ترتب ظلم بر نزديکي و خوردن از آن براي آدم و حوا مفهوم بوده و هبوط از بهشت به زمين، نمود ظلم جنتي آن هاست.
از خصوصيات دوره زندگي بهشتي آدم عليه السلام نهان بودن نقش زوجيت در بهشت است، به دليل : ( ما وُرِيَ عَنهُما مِن سَوآتِهِما )(25)، چرا که زوج آدم عليه السلام بر اساس سنت خلقت: ( وَ مِن کُلِّ شَيءٍ خَلَقنا زَوجَين )(26) ما به ازاي نياز دروني آدم عليه السلام است و هم چون آب که ما به ازاي تشنگي ماست و در عالم برون پيش از ايجاد انسان و حيوان و نياز به رفع تشنگي خلق شده است، پيش از ظهور نياز، آماده شده و شيطان در پي آشکارسازي اين نهاني ها بوده است، چرا؟ چون او بين اين مطلب و اخراج رابطه مي ديده است... ( يَا بَنِي آدَمَ لاَ يَفْتِنَنَّکُمُ الشَّيْطَانُ کَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْآتِهِمَا )(27) اين آيه را قياس کنيد با ( فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا )(28) که نمايانگر پيوستگي اين دو امر است.
جنت آدم عليه السلام محل رشد، آگاهي و تجربه اوست و نمي دانيم بوستاني از بساتين زمين بوده، يا از جنات برزخي، يا حتي جنت اخروي و اين، در بحث ما مؤثر نيست، ولي خصوصيات اين مأوي، مشابه آنچه در زمين مي باشد نيست. در آن انسان مشقت، تعب، گرسنگي، برهنگي، و تشنگي ندارد، از حرارت خورشيد در امان است.(29) در آن جا وفور رزق: (کُلا مِنها رَغَداً )(30) و عدم محدوديت مکاني: ( حَيثُ شِئتُما ) حاکم است و تنها يک محدوديت مکاني و رزقي هست: ( وَ لا تَقرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ ) و شيطان از راه همين يک محدوديت، به وسوسه مي پردازد.
پيش از پرداختن به مختصات ديگر حيات جنتي آدم و حوا به يک مورد مهم ديگر بايد پرداخت و آن وجود دشمن در حيات انسان است.
پس از ابا نمودن ابليس خداوند مي فرمايد: ( فَقُلْنَا يَا آدَمُ إِنَّ هذَا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلاَ يُخْرِجَنَّکُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى)(31)
اين خطاب به يقين پس از خطاب اسکن: ( يا آدَمُ اسکُن أَنتَ وَ زَوجُکَ الجَنَّةَ) بوده است و طبق حکم صريح خدا و عقل: ( إِنَّ الشَّيْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً )(32). اما همين دشمن يک بار با وسوسه آدم: ( فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لاَ يَبْلَى)(33) و يک بار با وسوسه آدم و حوا: ( فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ ...)(34)و سوگند دروغ آنان را فريب مي دهد و پس از رسوايي، خداوند فرمود: مگر نگفتم که شيطان دشمن شماست: (نَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَ لَمْ أَنْهَکُمَا عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَکُمَا إِنَّ الشَّيْطَانَ لَکُمَا عَدُوٌّ مُبِينٌ)(35)
و اين جاست که بر اساس پيش گويي الهي: (و لا تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ)(36) آدم و حوا مي گويند: (رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا )(37) و بر اساس پيش گفته الهي که : ( فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِيهِ)(38) و متعاقب آن امر هبوط، همه را به زمين رهسپار ساخت.
آدم در اين مرحله عيناً با دشمن مواجه و فريب او را مي خورد ( او و همسرش هر دو فريب مي خورند و چه قدر بي انصافند آن ها که بر خلاف نص صريح قرآن نقش شيطان را به حوا عليها السلام منتسب مي کنند )، دشمني که در مرحله سجده با تکبر سرپيچي کرده و بر نابودي و گمراهي ذريه آدم، کمر همت بسته و سوگند ياد کرده است و نه تنها افراد بلکه امت هايي را گمراه نموده است: ( تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ ).(39)
اما به دلايلي که مجال بررسي آن نيست، در قرآن از نقش شيطان در فاصله هبوط آدم عليه السلام به زمين تا ابراهيم عليه السلام، به طور صريح مطلبي ذکر نشده است و قديمي ترين موردي که پس از آدم عليه السلام نام شيطان را در قصص آن مي يابيم، ابراهيم عليه السلام پدر امت اسلام و بت شکن تاريخ است، آن جا که مي فرمايد: ( يَا أَبَتِ لاَ تَعْبُدِ الشَّيْطَانَ إِنَّ الشَّيْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيّاً).(40)
تمام اقوام پيش از ابراهيم عليه السلام و لوط عليه السلام انحراف ديني و شرک داشته و همه پيامبران از نوح عليه السلام تا صالح عليه السلام، براي دعوت به تقوا و توحيد به سوي آنان ارسال شده بودند و اين نکته اي قابل تأمل است.
عمده ترين مشخصات اين دشمن آشکار ( اعراف، آيه 22 ) اين است: گمراه کننده ( قصص، آيه 15)، خذلان آور ( فرقان، آيه 29 )، فريب کار( نساء، آيه 120)، عصيان گر( مريم، آيه 44 )، کافر ( بقره، آيه 34 )، فاسق ( کهف، آيه 50 )، ملعون ( سوره ص، آيه 78 )، رانده شده ( حجر، آيه 34 )، پست ( اعراف، آيه 13 )، مريد و مارد ( حج، آيه 3، صافات، آيه 7 ). شيوه کار اواغوا ( حجر، آيه 39 )، تزيين عمل ( انعام، آيه 43 )، نزغ و اختلاف افکني ( اسراء، آيه 53 ) و فتنه گري ( اعراف، آيه 27 ) مي باشد.
گفتيم آدم عليه السلام در حيات جنتي خود مواجه با يک محدوديت شد، محدوديتي که از لوازم رشد بشر و محک عيار اوست و شکلي گسترده تر از آن در زندگي آدمي زادگان شرايع و احکام است که در علل بعضي از احکام، همين موضوع ( شجره ي ممنوعه و اکل آدم ) مورد عنايت بوده است ( مثلاً در فلسفه وضوء و کيفيت آن )، اما يک محدوديت غيرمتعين نيز براي آدم و حوا بوده است و آن پوشيدگي آدم و حواست (41)
( وجود لباس بر تن آن ها در بهشت و کوشش شيطان برکندن آن، نمايش گر عدم تعين اين مطلب براي آدم و حواست ).
اين پوشيدگي جهاتي دارد که به بعضي اشاره شد، و به نظر ما نمايان گر چند مطلب ديگر هم هست؛ از جمله گرايش فطري به پوشيدگي، چرا که با اکل شجره و آشکار شدن پنهاني ها، عکس العمل هر دو پوشاندن خويش بود: ( طَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ )(42) چنان که اشاره خواهيم کرد در کوتاه مدت بر اين گرايش غلبه خواهد کرد، لذا عدم رعايت اين امر قوم لوط را نابود کرد و امروزه فرهنگ برهنگي، غرب را در آستانه هلاک و بحران اخلاقي بي سابقه قرار داده است. مطلب ديگر، نفوذ شيطان و تمايل او به ضربه زدن به انسان، از راهِ برداشتن اين پوشيدگي است.
يکي ديگر از مختصات اين دوره، ظهور امر وسوسه به ابتکار ابليس است، بررسي موارد پنج گانه ي وسوسه در قرآن بر متدّبر آشکار مي سازد که وسوسه پذيري از مختصات انسان است و بس.
وسوسه علاوه بر نقشي که در تزيين عمل و تمهيد اقدام به عمل دارد، در محتوا به يک امر مهم باز مي گردد و آن امکان تغيير در فضاي هم آهنگ اطلاعات ذهني انسان با حقايق خارجي است و زمينه ي وسوسه پذيري در انسان به ميزان افزايش امکان اين تغيير بيشتر مي شود و هر قدر در کسي رسوخ باورها امکان تغيير در دايره اين اطلاعات و حقايق را ندهد وسوسه در او کمتر تأثير مي گذارد.
آدم با همه ي علم و مرتبت و شأني که به لحاظ قابليت کسب علم و عدل در او فراهم بود، او را برتر از همه مي نشاند، اما در برابر وسوسه شيطان فريب خورد، چرا؟
اول آن که، از اين راه با دشمن معين شده ي از سوي خدا رابطه برقرار ساخت و تا آن جا بدو اجازه سخن داد که بگويد: ( مانَها کُما رَبُّکُما عَن هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلّا أن تَکُونا مَلَکَينِ أَو تَکُونا مِنَ الخالِدِينَ)(43) و اين در حالي است که ابليس دليل و راهبر آدم بر يافتن ( شَجَرَةِ الخُلدِ)(44) شده بود. آدم عليه السلام عملاً سخن خداي را که يک حقيقت خارجي بود، بر اساس اطلاعات جديد تفسير کرد، در صورتي که درست عکس آن بايد عمل مي کرد و همين معناي عصيان آدم و اغواي اوست.
دوم آن که، سوگند ابليس را پذيرفت در صورتي که محدوديت متعين الهي بايد به او مي فهماند که بايد در دايره برخوردها نيز محدود بود و او با پذيرش سوگند کذب ابليس (45) و تغيير اطلاعات دريافت شده از مبدأ حقايق، عملاً به دست خويش عوامل فريب خوردن را فراهم ساخت و همواره چنين بوده است و هست و خواهد بود (همين وسوسه امروز در برابر آدمي زادگان به شکل تعدي به حدود الهي و عدم رعايت محرماتي است که مبدأ معين کرده و ممنوعيت و محدوديت، دو کليد مؤثر ديگر در بررسي عوامل رشد و غي و صعود و سقوط انسان ها و جوامع است).
با اين همه، وسوسه پذيري به يک عامل ديگر نيز بستگي دارد و آن فطرت استخدام است و شايد يکي از معاني: ( وَ کَانَ الْإِنْسَانُ قَتُوراً )(46) همين باشد که به شکل فزون طلبي و ميل به جاودانگي رخ نموده است و تأثير عامل خارجي وسوسه شيطاني و عوامل وسوسه پذيري آدمي در درون، مايه واکنش اين دو و مآلاً لغزش آدم و حوا شده است. اين نيز درسي است بر دشمن شناسي و راه هاي عمل او و نموداري مختصر از حوادثي مشابه در سراسر حيات بشر.
اينک، آدم عليه السلام با آگاهي عميق به حقايق عالم ( علم اسماء ) و درک تجربي غني و آشنايي با محدوديت ( که در حيات ارضي خود با آن مواجه خواهد شد )، آشنايي با دشمن و شيوه کار او، شناخت درون خويش، نحوه اثرپذيري، درک علل معدّه و توجه به لزوم تعبد مطلق در برابر مبدأ حق، توجه به تذکر و پرهيز از نسيان، عصيان، غفلت و اغوا، دوره آموزش هاي علمي و عملي را به پايان برده و آماده ورود به مرحله نهايي دوران پرستاري و حضانت از انسان است.
آدم و حوا به دليل نتيجه مترتب بر عمل خويش از بهشت اخراج شده و به زمين هبوط مي کنند. هبوط يادآور اساسي ترين حقايق زندگي انسان است. اگر به اساس و دلايل هبوط توجه نشود، هبوط بعدي آدمي زادگان از دنيا به جهنم است، مگر آن که راه عروج در قوس صعود به بهشت را طي کرده و از خراب آباد دنيا به فردوس برين که وطن اوست مراجعت کند.
حضانت الهي، آدم عليه السلام اين موجود بي نظير را بر صدر عرشيان و فرشيان نشاند، اما از عرش به فرش نيز بايد برود تا مراحل کمال را علماً و عملاً طي کرده و کمالات ههم مراتب صعودي و نزولي را تحصيل نموده و تفصيلاً کنوز خويش را آشکار سازد.
حال آدم به زمين آمده است، در جايي که امروز ستون هفتم مسجد کوفه است، آدم با تلقي کلماتي از پروردگار موفق به توبه مي شود: ( فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ )(47) اين آيه را با آيه امانت قياس کنيد که پس از ذکر حمل امانت توسط انسان مي فرمايد: ( لِيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَافِقِينَ وَ الْمُنَافِقَاتِ وَ الْمُشْرِکِينَ وَ الْمُشْرِکَاتِ وَ يَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ ).(48)
بديهي است حضانت الهي در طول سال هاي اول عمر زميني آدم و حوا شامل حال آنان بوده است؛ براي نمونه در روايات از نزول فرشته امانت دار پيمان الست بني آدم به شکل سنگ سپيد ( که بعدها حجر الاسود مي شود ) بر آدم براي انس اوست يا نزول ياقوتي از بهشت که در محل کعبه فعلي قرار مي گيرد و تا هر جا که نورش مي رود حرمت مي بخشد و نزول خيمه اي از خيام جنت و .... که استقصاي موارد صحيح آن از روايات، رساله مستقلي مي طلبد و در هر يک لطايفي بهجت آور نهفته است.
حتي به جهاتي بايد چنين تصور کرد که عمر دوران اول زندگي بشر تا تکثير نسل آدميان و حداقل تا زمان رحلت آدم عليه السلام ادامه داشته است و پس از قتل هابيل و جانشين شدن هبة الله شيث به جاي او و تهديد حيات شيث توسط قابيل و تقيه او، طومار دوران اول کم کم در هم پيچيده شده است.
السلامُ علي أبينا آدمَ، و أمنّا حوّاءَ، السلامُ علي هابيل المقتولِ ظلماً و عدواناً السلامُ علي مواهبِ الله و رضوانهِ، السلام علي شيث صفوةِ الله المختارِ الأمين، و علي الصفوةِ الصادقين من ذرّيّتهِ الطيّبين أوّلِهم و آخرِهم.(49)
نظرات شما عزیزان: